تلویزیون نگاه میکردم. برنامهی شبهای رمضان بود که از شبکهی تهران پخش میشد. موقع حراج سینیهای زولبیا بامیا، آقای نیّری، رئیس کمیتهی امداد از وارد شدند. مجری ورود ایشان را اعلام کرد و گفت:
«عیالوارترین مرد ایران از راه رسیدند. ایشان پدر تمام یتیمان و از کار افتادگان و خانوادههای بیسرپرست هستند!»
اشک در چشمانم جمع شد. گفتم مولا جون خیلی غریبی!
آقا جون، ما هنوز نفهمیدهایم که عیالوارترین مرد روی زمین کیست؛
آقا جون، ما رو ببخش که هنوز لطف پدری تو را احساس نکردهایم؛
آقا جون، ما رو عفو کن که دیگران را میبینیم و هنوز چشممون رو باز نکردهایم تا سایهی گستردهی رحمتت رو بر سرمون ببینیم.
آقا جون، در غریبی شما همین بس که چشممون را بر جایگاه شما در زندگیمان بستهایم؛
آقا جون، تو کریم من اولاد الکرام هستی؛ لطف شما بر ما مدام است، همان گونه که ضربان قلب ما مدام میزند.
آقا جون،قلب ما میزنه؛ اگر چه ما متوجّه اون نباشیم؛ مهروبونی شما هم عالم رو فرا گرفته، اگر چه ما نبینیم و یا خودمون رو به ندیدن بزنیم.
آقا جون، چه قدر بدبختی بزرگی است که انسان متوجّه نشه که یتیمه، و گرد یتیمی رو بر سر خودش نبینه.
آقا جون دوسِت داریم، اگه یاریمون نکنی، حالا حالاها تو این جهل و غفلتمون دست و پا میزنیم.
بابای مهربون و بزرگوارم، نمیگم لطفت رو از ما دریغ نکن، که لطف شما رو تو لحظه لحظهی زندگیمون میبینیم؛ میگم بازم با عنایت و نظر شماست که میتونیم چشممون رو به وضعیّت یتیمی خودمون باز کنیم.
آقای من، چه قدر پدر ارجمندتان دقیق فرمودند که:
«سختتر از یتیمی کسی که از پدر و مادر خویش جدا افتاده، یتیمی آن کسی است که از امام خویش دور مانده است.»